سلام به شما دوستان از اینکه به برگ دلتون سر زدین ممنونم.............
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
شما دوستای خوب که خیلی با صفا و دوست داشتنی هستید
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
با اجازه .....
... تو که نیستی تا ببینی لحظه هام بی تو می میرن واسه با تو نبودن انتقام از من می گیرن.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دروغ و نیرنگی بدون واسه دل عاشق من بد نام و ننگی بدون
نمی تونم ببخشمت دور شو برو نبینمت
تیکه ای بودی از دلم خشکیدی بریدمت
چیزی نگو لیاقتت عشق مقدسم نبود
حس می کنم نبودی و بودنت هم یه قصه بود
در آرزوی .......................
تقدیم به یگانه ام....................
من مرده ام ...............
در گورستان تاریکی مدفونم
کسی حتی بر مزارم گذر نمی کند
آیا فرا خواهد رسید آن زمان که اسرافیل بر صور خود بدمد
از خاک غفلت سربرآرم ؟
و ببینم آنچه نادیدنی است ؟
ماندن جایز نیست
احیایی دیگر باید
امید است که تن مرده خویش را زندگی بخشم .......
تقدیم به عزیزترین کسم.........
تقدیم تو باد ای ........
خورشید دوباره غروب کرد و تو نیامدی ....................
در این غروب و تنهائی ام تا عبد منتظرت خواهم ماند..............
من در این ساعت ودر تمام ساعات خواسته ام که بیا ئی ................
..........یا مهدی ادرکنی..........
با ساعت قلبی دلم منتظرت می مانم..
این دل من
این دل کوچک من
که از آسمانها پهناور تر است
چنان سرگشته است که هرگز درون سینه ام آرام نمی گیرد
من اگر چه تمام زندگی ام نشیب و فراز ناکامی است
اما من آن کوهم که تل ام هنوز فتح نشده
مرا به لحظه های شگفت کودکی بازگردان
می خواهم به دنبال قناری ها بدوم
آن گاه که ...
ضربه های تیشه زندگی را بر ریشه آرزوهایت حس می کنی
به خاطر بیاور
که زیبایی شهاب ها از شکشتن قلب ستارگان است!!!
بــــــی تــــــو نتوان و چه توان ......................... بر مزار خویش نشسته ام .... و می گریم بر روزهایی که بر من گذشته است به یاد می آورم روزی را که ماندم زیر باران تنها هم نوا شدم با ابر همراه با آذرخش سوختم و باریدم و آنروز را که یخ زدم در سایه آفتاب سوزان و... گذراندم بهار را به خزان و سپری شد تابستان به سردی زمستان آری این چنین گذشت روزگارم به سیاهی.............................
هنوز هم نمی دانم تقصیر از من است یا ازجبر زمانه و یا ...